جدول جو
جدول جو

معنی شش طاق - جستجوی لغت در جدول جو

شش طاق
خیمۀ بزرگ شش گوشه، نوعی خیمه، سراپرده، شش خان، برای مثال فلان شش طاق دیبا را برون بر / بزن با طاق این ایوان برابر (نظامی۲ - ۲۵۷)
تصویری از شش طاق
تصویر شش طاق
فرهنگ فارسی عمید
شش طاق
(شَ / شِ)
نوعی از خیمۀ پادشاهی. (ناظم الاطباء). شش خان و شش خانه. (از آنندراج). نوعی ازخرگاه پادشاهی است. (خسرو و شیرین نظامی چ وحید ص 268). خیمۀ خاص سلطنتی. (یادداشت مؤلف) :
فلان شش طاق دیبا را برون بر
بزن با طاق این ایوان برابر.
نظامی.
جهاندار مهین خورشید آفاق
که زد بر فرق هفت اورنگ شش طاق.
نظامی.
جهت شش طاق او بر دوش دارد
فلک نه حلقه هم در گوش دارد.
نظامی.
، کنایه از آسمان است:
زآن گوهر و نافه چرخ شش طاق
پرزیور و عطر کرده آفاق.
نظامی.
بسی گشتم درین خرگاه شش طاق
شگفتی ها بسی دیدم در آفاق.
نظامی.
من آن ابرم این طرف شش طاق را
که آب از جگر بخشم آفاق را.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شش تا
تصویر شش تا
شش تار، هرسازی که شش سیم داشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شش خان
تصویر شش خان
خیمۀ مدور یا شش گوشه، شش طاق
فرهنگ فارسی عمید
(خَ هَِ شَ / شِ)
کنایه از عالم است:
بسی گشتم در این خرگاه شش طاق
شگفتی ها بسی دیدم در آفاق.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
هر جانوری که دارای شش دست و پاباشد، جعل و چلپاسه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
خیمۀ مدور و خیمۀ گرد و قلندری. (ناظم الاطباء) (از برهان). خیمۀ گرد مدور را گویند و آن را گنبدی نیز خوانند و معرب آن شش خانج است و در این زمان چنین خیمۀ گنبدمانند را که یک ستون در میان دارد چادر قلندری خوانند. (آنندراج) (انجمن آرا). ششخانه. (فرهنگ جهانگیری). رجوع به شش طاق و شش خانه شود، پرده. (ناظم الاطباء) (برهان) ، پردۀ در قصر. (ناظم الاطباء) ، سراپرده. (برهان) ، (اصطلاح نرد) خانه ششم نرد. ششمین خانه تخته نرد که هریک از حریفان را دو ششخانه باشد. (از یادداشت مؤلف). رجوع به شش گاه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
گونه ای گیاه خاردار از تیره چتریان که دارای برگهای نسبتاً بزرگ با بریدگیهای عمیق است. لبۀ برگها نیز مضرس است و لبۀ تضاریس به خار تیزی منتهی می شود (وجه تسمیۀ این گیاه به مناسبت وضع بریدگیهای پهنک برگ آن است). گلش سفید آبی رنگ است. این گیاه در مزارع و لبۀ جویهای اکثر نقاط دنیا از جمله ایران فراوان است. قرصعنه. قرسعنه. ایرنج. قرصنه. شنذاب. شوکۀ ابراهیم. ارینجیون. ارنجیون. کمافیطوس. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(شِ طَ)
نام یکی از دهستانهای بخش خلیل آباد واقع در باختر کاشمر، سر راه شوسۀ عمومی سبزوار. دارای 6 آبادی. دارای 2502 تن سکنه. دیه های مهم: جابور (با 1689 جمعیت). کندر (با 2203 جمعیت). (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ طَ / طَ رَ)
شش جهت که مشرق و مغرب و شمال و جنوب و فوق و تحت باشد. (ناظم الاطباء). به معنی شش جهت و شش سو است. (از آنندراج) :
بربست به نام خویش شش حرف
گرد کمر زمانه شش طرف.
نظامی.
رجوع به شش جهت شود
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
بازی شش پژول. (یادداشت مؤلف). رجوع به شش پژول و شش تا شود
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
خانه ششم نرد که برای برگرفتن یک مهره از آن شش خال کعبتین باید. (یادداشت مؤلف). شش خان: امیر دو مهره در ششگاه داشت و احمد بدیهی دو مهره در یک گاه. (چهارمقاله). رجوع به شش خان و شش خانه شود
لغت نامه دهخدا
در شاهد زیر صاحب منتهی الارب این کلمه را معادل عرفج آورده است: ارقطّ العرفج ، برگ برآوردن گرفت شورطاق، و رجوع به عرفج و قتاد شود
لغت نامه دهخدا
صحن خانه، صحن پیش دروازه، دروازۀ بلند قصر امراء و ملوک، (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی از دهستان آیدغمش بخش فلاورجان شهرستان اصفهان که در 40 هزارگزی باختر فلاورجان و در کنارۀ جنوبی زاینده رود واقع است. کوهستانی و معتدل است و 395 تن سکنه دارد. آبش از قنات و زاینده رود. محصولش غلات، برنج و پنبه. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان کرباسبافی و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
نام قسمت شمال شرقی سلسلۀ جبال قفقاز است که با یک رشته تلال با سلسله جبال البرز ارتباط می یابد. دارای آبهای معدنی فراوان است و در دامنۀ آن اسبهای خوب پرورش می یابد و ازین رو بطلمیوس این نقاط را ’هیلپیق’ یعنی جبال اسبی نامیده است. (قاموس الاعلام ترکی ج 2)
لغت نامه دهخدا
(طُ فَ / فِ یِ شَ / شِ)
کنایه از عالم دنیاست به اعتبار شش جهت، اسباب دنیا را نیز گویند. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نه طاق
تصویر نه طاق
نه تاک گواژ نه سپهر نه فلک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شش خان
تصویر شش خان
خیمه مدور چادر گرد، پرده سرا پرده
فرهنگ لغت هوشیار
سازیست از مقیدات ذوات الاوتار و آن بر سه نوع است: الف - بشکل امرودی و کاسه آن معادل کاسه عود است و بر آن شش وتر بندند و دو وتر بیک آهنگ سازد و این حکم سه وتر دارد. ب - شش تایی است که کاسه کاسه و سطح آن معادل عود است ولی دسته وی از دسته عود درازتر وترهای آن برابر اوتار نوع اول باشد، ج - شش تایی است که بر سطح آن از سوی بالا وترهای کوتاه بندند و اصطحاب آن ها به طریق مطلقات کنند و آن ها کوتاه بنا به میل مباشر معین شود
فرهنگ لغت هوشیار
گونه ای گیاه خاردار از تیره چتریان که دارای برگهای نسبتا بزرگ با بریدگی های عمیق است. لبه تضاریس به خار تیزی منتهی می شود (وجه تسمیه این گیاه پهنک برگ آن است) گلش سفید آبی رنگ است. این گیاه در مزارع و لبه جوییهای اکثر نقاط دنیا از جمله ایران فراوان است قرصنعه قرسعنه ایرنج قرصنه شنذاب شوکه ابراهیم ارینجیون ارنجیون کما فیطوس
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است پیشتاک، دروازه، پیشگاه آستان صحن خانه، دروازه بلند قصر دروازه عظیم کاخ پادشاهان و امیران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرفه شش طاق
تصویر طرفه شش طاق
کنجک شش تاک، جهان که شش سویه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر طاق
تصویر پر طاق
پر تاغ واژه پارسی است گونه ای از جامه
فرهنگ لغت هوشیار